شمس تبریزی در محضر شمس‌الدین خویی

[ کلیک برای بزرگنمایی ]

اکرامِ استاد

شمس خویی آذربایجانی که در میان‌سالگی و در سال 637 هجری بر اثر بیماری سل درگذشت، از فقیهان مورد تکریم شمس بوده که همواره با احترام از او یاد کرده است. همان‌طور که قبلا هم گفته شد، مذهب شمس، مذهب شافعی بود. در کتاب طبقات الشافعیه که کتابی در شرح احوال دانشمندان مذهب شافعی و به تألیف جمال‌الدین عبدالرحیم اِسنَوی (۷۷۱-۷۰۴) که خود یکی از عالمان برجسته این مذهب به شمار می‌رود، شمس خویی آذربایجانی را به عنوان دانشمندی تمام‌عیار و صاحب‌نظر در طب، فلسفه و در کلام  معرفی کرده‌اند. او در خراسان و در مکتب یکی از شاگردان فخر رازی تعلیم دید. بعد از این دوره بود که به شام (سوریه) بازگشت و در آنجا به مسند قضاوت نشست و قاضی شد. احتمال بسیار زیاد می‌رود که شمس‌الدین خویی همان قاضی‌القضاه مذهب شافعی در دمشق باشد که المعظّم بعد از درگذشت «جمال‌الدین یونس مصری» که خود یکی از قضات حنفی بود، این منصب را به خویی عطا کرد. شمس‌الدین خویی پیش از آن‌که به چنین منصبی نائل آید در مکتب و محضر المعظّم حضور می‌یافت. مورّخان چنین آورده‌اند که او چندان علاقه‌ای به امور سیاسی نداشت و در آنها دخالت نمی‌کرد. سال 634 بود که خویی به همراه کمال‌الدین ابن عدیم، که فرستادۀ ملک اشرف نزد سلاجقه بود، سفری به قونیه داشت. ذهبی اما در یادداشت‌هایش، خویی را یکی از شاگردان فخر رازی معرفی می‌کند که کارِ به پایان رساندن تفسیر نیمه‌تمام رازی بر قرآن یعنی «تفسیر کبیر» بتوسط او انجام می‌شود. «قاضی‌القضاة» لقبی است که ذهبی، شمس‌الدین خویی را به این عنوان می‌خواند. محمدعلی موحد در این رابطه می‌گوید:

«شمس خویی … با ابن عربی روابط نزدیک داشت و این خود تفاوت مشرب و مذاق وی را با فقهای خشک‌اندیش زمان روشن می‌گرداند.»

شمس خویی با دیگر آموزگاران زمانه‌اش فرق داشت. او برخلاف آنان، آن دست از شاگردانش را که در بحث و مجادله، توانا و بااستعداد بوده و به‌نوعی اهل اندیشه‌گری و اجتهاد بودند بر دسته دیگری از شاگردانش، یعنی آنها که در حفظ روایت‌ها و نقل‌قول از فقها و تکرار آن یکه‌تای می‌کردند، برتر می‌دانست و به این دسته دوم لقب «صَحَفی» داده بود. کارِ صحفی‌ها گویی سر و کله زدن با کتاب‌ها و صحیفه‌ها و استناد آنها هم به اقوال مذکور در آنها بود. او در مقابل این دسته، دسته اول از شاگردانش را به نام «متصرّف سخن» می‌خواند؛ آنان که سخن را می‌شنیدند، و آن را تحلیل و در آن تصرف می‌کنند.  

در نسخ خطی موجود از مقالات ]شمس تبریزی[ اختلافاتی وجود دارد که به‌موجب آن نمی‌توان به‌ قطعِ  ‌یقین از این امر اطمینان حاصل کرد که آیا شخص مورد نظر در این گفتار شمس خویی است یا فرد ناشناس دیگری به نام شمس خونجی‌. هر چه که هست، در مقالات از شخص موردنظر با نام «قاضی دمشق» یاد شده است که ظاهرا از سال 623 تا 636 هجری، قاضی‌القضاة شافعی در مذهب دمشق بوده است.

شمس در مکتب شمس خویی

در آن زمان معلّمان، در مکان درس‌شان که بعضا خانقاه‌ها و یا مساجد بود، موضوعاتی را که در مجالس عمومی خود تدریس می‌‌کردند از موضوعاتی که برای شاگردان منتخب و برگزیده خود در مجالس خصوصی ارائه می‌دادند، جدا می‌ساختند. شواهد مکتوب در این زمینه نشان می‌دهد که شمس تبریزی از شاگردانِ جلسات درس عمومی شمس‌الدین خویی بوده و در آن محافل حاضر می‌شده است. گفته می‌شود که حاکم‌شرع و پیشوای بغداد یعنی قطب الدین ابهری «دو درس گفتی: یکی در خلأ و یکی در ملأ، بر قدر حوصله هر کسی درس فرمودی». ظاهرا شمس‌الدین خویی چندان این مقوله را نمی‌پذیرفت که شمس تبریز جزو شاگردان گزیدهه او باشد. از این عبارت چنین برداشت می‌شود که او شمس تبریز را به مجالس درس خصوصی خود فرانمی‌خواند و نیز شمس تبریزی بر خلاف شاگردان دیگر شهریه نمی گرفته است.

نوسان حالات در محضر شمس خویی

موحد بیشتر بر این باور تأکید دارد که شمس‌الدین خویی دوست نداشته همراه با شمس تبریزی،‌ به کس دیگری به‌شکل خصوصی درس بدهد و اخلاق و حالات او را که به‌نحوی غیرقابل‌پیش‌بینی بود، جزو  دستهٔ شاگردان برگزیده و گلچین خود به حساب بیاورد. به گمان او، شمس «خود را از فقیهان دیگر جدا می‌گرفته است» و نمی‌خواسته تا اگر قرار بر نان‌در‌آوردن است، این نان از راه طلبگی باشد و با این اوصاف، شاید انتظار او چیزی بیشتر از جلسات عمومیِ دروس عادیِ فقه بوده است. از این رو شمس تبریزی به نوعی شمس‌الدین خویی را ملزم می‌سازد تا جواب این سؤال را دریابد که چرا خویی دیگر تمایلی ندارد تا به شمس درس دهد:

«من از قاضی شمس‌الدین بدان جدا شدم که مرا نمی‌آموخت. گفت: من از خدا خجل نتوانم شدن؛ تو را همچنین که خدا آفریده است گُرد و مرد، نیکو آفریده است، من خلق خدا را نتوانم زشت نهادن. گوهری می‌بینم بس شریف؛ نتوانم بر این گوهر نقشی کردن.

 گویی چنین رفتاری، ساده‌ترین راه برای ناامید کردن شمس بوده باشد چرا که نقل‌قولی از شمس در جایی راجع به شمس‌الدین خویی نشان می‌دهد که او تمایل چندانی نداشته که شمس را به شاگردی درس دهد:

«آن قاضی دمشق، شمس الدین خویی، اگر خود را به او می‌دادم کارش به آخر عمر نیک می شد، الّا مکر کردم و او آن مکر را بخورد. وای بر آن روز که من مکر آغاز کنم.

 به هر حال از پی این فراز و نشیب احوالاتی که بر شمس می‌گذرد و توفیق نمی‌یابد تا در زمرهٔ شاگردان خویی درآید، تصمیم می‌گوید تا کار کند. وقتی تصمیم را بازگو می‌کند، خویی با تعجب از او می‌پرسد:

«آخر من چنین تربیت کردمی؟» گفتم: «نه، کارک کنم.» گفت: «پسر من، کار دانی کردن به چنین استغراق و چنین نازکی حال؟»، به فقیهان مرا به تعجب می نمود که: «به او نگرید که با این مقام و سلطنت کار می‌کند.»

منابع:

1.افلاکی، ش‌ا. (1396): مناقب العارفین؛ توفیق ه. سبحانی

۲.موحد، م‌ع. (1398)، باغ سبز گفتارهایی دربارۀ شمس و مولانا

۳.موحد، م‌ع. (1375)، شمس تبریزی

دیدگاهتان را بنویسید