Generic filters
نوع محتوای جستجو
محصولات فرهنگی
نوشته‌های جهان مولانا
اساتید
اخبار

من پدر یافته ام سوی پدر نروم

نویسنده

توضیح

سه‌شنبه ۲۵ دی

رایگان

در حال بارگذاری...

رایگان

توضیحات: 

“من پدر یافته‌ام؛
سویِ پدر می‌نروم!” (مولانا)

میشل دو مُنتِنی، فیلسوفِ نامدارِ فرانسوی، روزگاری گفته است:
“پدر و پسر، گاه سرشتی به تمامی ناهمگون دارند.” (در باب دوستی، و دو جُستار دیگر، ترجمۀ لاله قدکپور).

در فرهنگ ما، می‌توان نمونه‌هایی از فرزندانی را سراغ گرفت که با پدران خویش سرشتی تماماً ناهمگون داشته‌اند. شمس و ماجرایی که با پدرش داشته، بارزترین آنهاست. همو که نسبت خود با پدرش را «خایه‌ی بط زیر مرغ خانگی» می‌دانست. یعنی تخم مرغابی را تصور کن که زیر مُرغ خانگی نهاده‌اند. به پدرش می‌گفت نسبت من و تو چنین است. من اهل دل به دریا زدن‌هایم و تو نهایتاً تا لب‌ جوی بتوانی با من همراهی کنی. این عبارت شمس را بخوانید:

«از عهدِ خُردگی این داعی [دعاگو] را واقعه‌ای عجب افتاده بود، کس از حال داعی واقف نی، پدر من از من واقف نی؛ می‌گفت: تو اولاً دیوانه نیستی، نمی‌دانم چه روش داری، تربیتِ ریاضت هم نیست؛ و فلان نیست… گفتم: یک سخن از من بشنو، تو با منی چنانی که خایه‌ی بط [تخم مرغابی] را زیر مرغ خانگی نهادند، پرورد و بط بچگان برون آورد؛ بط بچگان کلان تَرَک شدند، با مادر به لب جو آمدند، در آب درآمدند. مادرشان مرغ خانگی است، لب لبِ جو می‌رود، امکانِ در آمدن در آب نی. اکنون ای پدر! من دریا می بینم مرکب من شده است، و وطن و حال من اینست. اگر تو از منی یا من از توام، درآ در این دریا؛ و اگر نه، برو برِ مرغان خانگی.» (مقالات شمس تبریزی)

نمونۀ دیگری از این روح‌های ناهمگون، ابوسعید ابوالخیر بود و آن ماجرایی که با پدرش داشته، که داستانش را باید در اسرارالتوحید خواند. بایزید بسطامی نیز ظاهراً بنا بر روایتی که مولانا از او در فیه‌مافیه آورده، یک چنین نسبتی را با پدر خویش داشته است. در این میان مولانا، گویی از همه اینها بختیارتر بوده است که پدرش بغایت اهل وجد و حال و گرمی و ذوق بوده و بیگانه با عوالم روحی پسرش نبوده است. اما چنان که می‌دانیم به دلالت شمس، مولانا ناچار شده، حتی از یک چنین پدری نیز درگذرد. آن گونه که شمس او را از خواندن کتاب معارف پدرش بهاء ولد، که از روزگار جوانی با خواندن آن اُنسی داشته، برای همیشه منع کرده بود. از همین روست که مولانا در توصیه شخصی که او را بار دیگر به دامن پدرش فرامی‌خواند، می‌گوید: من پدر معنوی و روحانی‌ام را که شمس و آن رفیق اعلی آسمانی باشد، برای همیشه یافته‌ام و محال خواهد بود که دیگر بار سوی پدر خاکی و خونی خود بازگردم.

نشنوم پندِ کسی پند مده جانِ پدر
من پدر یافته‌ام سوی پدر نمی‌روم

حال می توان پرسید چارۀ کارِ یک چنین فرزندان، با پدرانی که سرشتی تماماً ناهمگون با آنها دارند چیست؟ آیا باید راه ستیزه با آنان را در پیش گیرند؟ فرانسیس آسیزی (فرانچسکوی قدیس) پیشنهاد دیگری دارد. همو که این ناهمگونی با پدرش را بیش از تمام نمونه‌های یاد شده، تجربه کرده است، چرا که پدر ثروتمند او، که تاجر بزرگ پارچه بوده، پسرش را که راه فقر در پیش گرفته، از ارث محروم کرده بود و حتی پای او را به مَحکمه و محاکمه کشانده است. فرانچسکوی قدیس، به روایت کریستین بوبن در رفیق اعلی، راه درست را، که راهی غیر از ستیز و گلاویز و آویز است، چون چراغی پیش پای ما می‌نهد. و آن راه چیزی نیست جز رفتن. رفتن در جستجوی زندگی خویش. رفتن و رفتن و رفتن و آنگاه خود را یافتن. و چون خود را یافتی همانند مولانا در پاسخ کسی که تو را به بازگشت فرا می‌خواند، اگرچه ناصحانه و مشفقانه، خواهی گفت: “من پدر یافته‌ام سوی پدر می‌نروم.” حال بخوانید سخن بس نغز و لطیف و حکیمانۀ کریستین بوبن را:

“در زندگی زمانی هست که والدین فرزند را می‌پرورند و پس از آن، زمانی فرا می‌رسد که او را از پروردن خویشتن بازمی‌دارند. تنها فرزند می‌تواند فرق میان این دو زمان را تشخیص دهد و چارۀ کار را که همان رفتن است دریابد. نباید ستیزه کرد. ابداً نباید ستیزه کرد. باید رفت. برای پسران هیچ چیز زیان‌بارتر از آن نیست که رو در روی پدران خویش بایستند. زیرا آنگاه که با کسی به مخالفت برمی‌خیزیم، کمابیش همرنگ او می‌شویم. پسرانی که به خود جسارت می‌دهند و با پدرانشان به ستیزه برمی‌خیزند، خود نیز در شامگاهِ زندگانی خویش به طرز شگفت‌آوری همانند آنان می‌شوند.” (رفیق اعلی: کریستین بوبن، ترجمۀ پیروز سیار، فرهنگ نشر نو، ص 57)