آشنایی با کتاب من آنِ توام
صادقانه اعتراف میکنم که کتاب من آن توام : سی پاره ی گمشده از مصحَفِ تنهایی شمس و مولانا ، جدالِ پایانناپذیرِ روایتهای از هم گسسته ی کاتبی ست که گاه، یکّه و تنها، از جشنِ خاکسپاری خود در هیئتِ مولانا باز میگردد و گاه با تحیّر در شمس مینگرد که به دیدار بیگانهی درون خویش رفته است در کتاب من آن توام انگار نقش ها در هم، با هم و از زبان هم، در ساختاری دایرهوار، یک سخن میگویند و باقی همه تکرار آن خطِ سوم است!
دربارهی کتاب:
“من آن توام” کتابیست برای همهکس و هیچکس! روایتی متفاوت از قماری عاشقانه و ناداستانی است مُستند و مستیآفرین درباب دیدار دو جانِ شیفته؛ شمس تبریزی و مولانای بلخی!
«من آن توام» حکایتی است از زندگی شمس تبریزی و دیدار و ملاقات و مراودهٔ او با مولانا. نویسنده با تکیه به مقالات شمس سی روایت از مصحف تنهایی شمس و مولانا را به نگارش درآورده است.
کتاب با بهرهگیری از جادوی مجاورت و سحر همسایگیِ کلمات، خواننده را پس از طی سی منزل، به مواجهه و دیدار با خویشتن میکشاند:
تو را هرکس به سوی خویش خوانَد تو را من جز به سوی تو نخوانم!
بخشی از کتاب:
من خوب میشناسم آن لُغتِ تنها را که اگر به وقت برسد، مُحال میشود!
باید کاری کنم که بعیدِ مُ
باید آهسته از کنار مُردگانِ جهان و لعنتِ لغات و اندوهِ آدمی بگذرم، تا در خُنکایِ تکلُّمِ اورادِ حیرت، روح جلیلِ صبح، از پشتِ بوتههای روشن ریواس، با نام کوچکم مرا صدا کند: جلال! جلال!
پس دوباره مینویسم!
بامداد شنبه ششم آذرماهِ سال ششصد و بیست و سه هجری شمسی است.
نخستین بارانِ جهان باریده و
فهرست کتاب:
- چنان بخوان که تو دانی…
- حرفِ آخر؛ بکوبید دُهُلها و دگر هیچ مگویید!
- پارهی دوم؛ نخستین بارانِ جهان
- پارهی سوم؛ من مُصحَفِ باطلم، ولیکن…
- پارهی چهارم دورِ خود بچرخ! یار، خودِ تویی!…
- پارهی پنجم؛ کسی که کفر ندارد، طلب ندارد
- پارهی ششم؛ خوش کافَرَکیست این شهاب!
- پارهی هفتم؛ وطنِ من دریاست!
- پارهی هشتم؛ تابوتی برای پدرم، گهوارهای برای پسرم
- پارهی نهم؛ وقت نیست هنوز
- پارهی دهم؛ از تناقضهایِ دل، پُشتم شکست
- سخنی با مؤلفِ کتاب!
- پارهی یازدهم (مدعای نخست)؛ حالا چرا شمس؟
- پارهی یازدهم (مدعای دوم)؛ آیا مولانا آفریدگارِ شمس نبوده است؟
- پارهی دوازدهم؛ تنها نیستیم! هستند!
- پارهی دوازده + یک؛ نقدی پسامُدرن بر مَتنی کلاسیک
- پارهی چهاردهم؛ معنا را به ذاتِ تهیاش برگردان!
- پارهی پانزدهم؛ دیدارِ شَمس با شَمس
- پارهی شانزدهم؛ خود غریبی در جهان چون شمس نیست!
- پارهی هفدهم؛ آیا خداوند هم تقیّه کرده است؟
- پارهی هجدهم؛ در اندرونم بشارتیست!
- پارهی نوزدهم؛ اَنتمُ الفقراء اِلیالله
- پارهی بیستم؛ تا نمُردی، نبُردی!
- پارهی بیست و یکم؛ بازیچهی کودکانِ کویش کردی!
- پارهی بیست و دوم؛ از رنجی که بودا میبَرَد!
- پارهی بیست و سوم؛
- راز، شاید همین عدمِ حضور تو
باشد - پارهی بیست و چهارم؛ هُشیاری در عینِ مستی
- پارهی بیست و پنجم؛ به وقتِ نیامدن…
- پارهی بیست و ششم؛ عاشقِ خویشم!
- پارهی بیست و هفتم؛ دنبالِ کسی نمیگردم
- پارهی بیست و هشتم؛ متنِ کاملِ لایحهی سرگشادهی واخواهی
- پارهی بیست و نهم؛ اورادی در حُلولِ باد و تناسُخِ باران
- پارهی سیاُم؛ پلکهایم دارد سنگین میشود…
