مردی که از پیامبر لقب گرفت
پدرش مولانا، محمد بن حسین بن احمد خطیبی معروف به «بهاءالدین ولد» عارف و از مشایخ تصوف بود. زادروز دقیق او که به «سلطانالعلما» نیز خوانده میشد، محل اختلاف است. به نظر میرسد استدلال عبدالباقی گلپینارلی، مولویشناس اهل ترکیه با استناد به تنها اثر مکتوب بهاءالدین ولد یعنی «معارف» باید مقرون به صحت باشد؛ که او در آغاز ماه رمضان 600 هجری به 55 سالگی خود اشاره کرده و بر این اساس باید در آن زمان 54 ساله بوده باشد. بنابراین میتوان سال 546 هجری برابر با 1152-1151 میلادی را زمان تقریبی تولد پدر مولانا دانست. کرامات بهاءالدین ولد چنان بود که او را «مولانای بزرگ» نیز نام نهادند.
جامعِ فضیلتها و صفات مبارک
بر اساس آنچه در روایات گوناگون آمده، بهاءالدین ولد در زندگیاش به کرامات و فضیلتهای متعدد اشتهار داشته و به القاب و صفاتِ مبارک متصف بوده است. از مهمترینِ این القاب بالطبع لقب «سلطانالعلما» است که در باب ریشه و منشاء آن، روایتهایی نوعا شهودی و عرفانی وجود دارد.
لقبی که بهاءالدین از پیامبر گرفت
مهمترینِ این روایات شهودی آن است که ابتکارِ لقب «سلطانالعلما» برای بهاءالدین ولد را به پیامبر اسلام منسوب میداند. به عبارتی این روایت معتقد است که این حضرت محمد (ص) بوده که پدر مولانا را به این لقب خوانده است. روایتی که طبعا درک آن خارج از دریافتهای شهودی و با –به اصطلاح- عقل معاش میسر نیست.
روایت فرزند مولانا از نامنهادِ جدش
سلطان ولد فرزند مولانا در «ابتدانامه» که دومین مرجع قدیمی در باب مولانا محسوب میشود و حدود نیم قرن بعد از درگذشت مولانا نوشته شده و نخستین مثنوی از مثنویهای سه گانه اوست، در این باره آورده است:
خوانده سلطان عالمان او را
مصطفی قطب انبیای خدا
مفتیان بزرگ اندر خواب
دیده یک خیمه کشیده طناب
مصطفی اندرون خیمه بناز
زده تکیه بصد هزار اعزاز
ناگهانی بهاء دین ولد
از در خیمه اندرون آمد
مصطفی چونکه دید جست از جا
پیش رفت و گرفت دستش را
برد پهلوی خویش بنشاندش
زان ملاقات گشت بیحد خوش
گفت از آن پس به مفتیان این را
که از امروز این شه دین را
جمله سلطان عالمان گویید
در رکابش به جان و دل پویید
بامدادان به اتفاق همه
از سر صدق بی نفاق همه
بردرش آمدند تا گویند
سِرِّ آن خواب را از او جویند
پیش از آنکه کنند عرض او گفت
خوابشان را و سر نکرد نهفت
دادشان از مقام و حال نشان
همه را کرد او تمام بیان
جمله پیشش فغان برآوردند
بی دف و نای شورها کردند
خیره گشتند در کرامت او
وز خبرهای با علامت او
این ابیات نشان میدهد که پایه این روایات شهودی به زمان خود بهاءالدین ولد برمیگردد. بعدها کسانی چون سپهسالار و افلاکی روایتهای بیشتری ارائه کردند. از جمله اینکه مدعیان دیدن این واقعه در خواب که قائل به نامنهادِ «سلطان العلما» برای پدر مولانا از طرف پیامبر اسلام بودهاند، شمارشان به صدها تن میرسد.
روایتِ بهاءالدین از لقبش
بهاءالدین ولد در تنها کتابش «معارف» در این باره به مناقشاتی اشاره دارد که بر سر امضای «سلطانالعلما» زیر فتاوی او به وجود آمد:
«قاضی محو می کرد سلطانالعلمایی مرا… تو چگونه محو کنی سلطان العلمایی مرا که عزیزی از عزیزان و گزیدگان حق در خواب دید که پیری نورانی از خاصان حق بر بالای بلندیای ایستاده بود و مرا میگفت که ای سلطان العلما بیرون آی زود تا از تو همه عالم پر نور شود و از تاریکی غفلت باز رهد. خواجهای بود مروزی خدمت بزرگان بسیار کرده بود؛ مرا گفت که من هم دیدم که بندگان خدای عزّ و جل در حق تو گواهی میدادند که سلطانالعلما برای تو رسول فرموده است و حکم اوست که ترا چنین گویند. در این جهان و در آن جهان، کسی چگونه تواند آن را محو کردن، بازگفت که قومی را دیدم به آواز بلند میگفتند که رحمت بر دوستان سلطانالعلما بهاءالدين ولد باد. مرا از این سخن معلوم میشد که لعنت بر دشمندارانش باد».
بهاالدین ولد و انتسابش به ابوبکر
از دیگر روایاتی که درباره بهاءالدین ولد شایع است منسوب دانستن او به خلیفه اول راشدین، ابوبکر است. این مدعا را نخستین بار فریدون بن احمد سپهسالار در رساله خود (رساله سپهسالار) مطرح کرد. با این حال او شجرهنامهای را قید نکرده است.
شجرهنامههای ناممکن
یکی از کسانی که شجرهنامهای در این باب آورده، شمسالدین احمد افلاکیست. او از مثنوی خوانان خانقاه مولویه در قونیه بود که سالهای زیادی از عمرش را به گردآوری مطالب کتاب خود یعنی «مناقبالعارفین» مصروف کرد.
ترتیب نسلیِ منتج به بهاءالدین ولد در شجرهنامه او از این قرار است: محمد بهاءالدین ولد- حسین خطیبی- احمد خطیبی- محمد مودود- مصیب متاخر- حماد عبدالرحمن- ابوبکر.
دیگرانی هم شجرهنامههایی ارائه کردهاند؛ از آن جمله میتوان به شیخ محیالدین عبدالقادر و کتاب «جواهرالمضیئه» اشاره کرد که تفاوتهای آشکاری با شجره افلاکی دارد. شیخ محی الدین عبدالقادر معتقد است که سلطانالعلما بها ولد فرزند محمد است، محمد فرزند احمد، احمد فرزند قاسم، قاسم فرزند مصیب، مصیب فرزند عبدالله وعبدالله فرزند عبدالرحمان و عبدالرحمن فرزند ابوبکر.
تطبیق این دو شجرهنامه و همچنین موارد دیگر نشان میدهد که با توجه به فاصله ۶۱۵ ساله میان وفات ابوبکر و وفات بهاءالدین ولد، غیر ممکن است که بین آنها این تعداد اندک جای گرفته باشند.
نقد گولپینارلی و جعلی دانستن شجرهها
عبدالباقی گولپینارلی، پژوهشگر ادبیات و خلیفه فرقه مولویه اهل ترکیه در کتاب «مولانا جلالالدین…» تحلیل کرده است که اگر با حسن نیتی عظیم شجره اول یعنی شجره افلاکی را که شامل تعداد بیشتری است صحیح فرض کنیم و با همان حسن نیت بین هر دو نفر از این شجره فاصله ۵۰ سال قائل شویم، باز خلائی ۱۴۷ ساله باقی خواهد ماند.
او تصریح میکند که شجرههای دیگر حتی فرض مزبور را هم بر نخواهد تافت.
عبدالباقی گلپینارلی مستندات متعددی ارائه میکند و سرانجام نتیجه میگیرد روایاتی که نسبِ سلطانالعلما و مولانا را به سلاله ابوبکر پیوند میدهد، از شجرههای مجعولی است که بعد از زمان سلطان ولد نوشته شده است.
*******************************************
برگرفته از :
مولانا جلالالدین، زندگانی، فلسفه، آثار و گزیدههایی از آنها. گولپینارلی، عبدالباقی. ترجمه توفیق سبحانی. انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.