کتابی ورای مثنوی، دیوانی ورای تغزل

[ کلیک برای بزرگنمایی ]

نسبت مولانا جلال‌الدین و شعر، طبعا یکی از مهم‌ترین جنبه‌های شخصیت اوست. مولانای هنرمند برسازنده آثاری‌ در قالب شعر است که دیگر ابعاد این  شخصیت ذوالابعاد همچون مولانای حکیم، مولانای متصوف، مولانای فقیه و … را  دربر می‌گیرد. 

می‌گفت: در دیار من شعر پسندیده نیست، من تحصیل‌ها کردم، در علوم و نجوم رنج ها بردم، اما چون در این دیار شعر و شاعری مقامی دارد، به شاعری افتاده‌ام.

گرچه پسرش سلطان ولد در یادداشت‌های خود آغاز شاعری پدر را به بعد از دیدار با شمس تبریزی نسبت می‌دهد اما قراین موجود سابقه شاعری او به زمانی قبل از آن می‌برد. توفیق سبحانی در کتاب «زندگی‌نامه مولانا…» این سابقه را با استناد به ابیاتی یادآور می‌شود:

عطاردوار دفتـرباره بـودم/ زبــردستِ ادیـبان مـی‌نشسـتم

چو دیـدم لوح پـیشانیّ ساقی / شدم مست و قلم‌ها را شکستم

مولانا بر این باور بود که نثر برای بیان احساس ناقص و نااستوار است اما با این‌همه او شعر را هنر بلاغت و سخن گفتن تلقی می‌کند. او غزلیات و ترجیعات خود هم‌چون مثنوی را به مناسب‌های گوناگون و غالبا در حال سماع سروده است.

اگرچه مولانا شعر را به نثر ترجیح می‌دهد و فارغ از این‌که دلیل رو آوردن مولانا به شعر چه بوده، قدر مسلم وزن و قافیه هرگز موادِ باب میل او نبوده است. بنا براین شاید بتوان استدلال کرد که ترجیح شعر بر نثر از نظر او چیزی فراتر از وزن و قافیه بوده و به جوهر شعر نظر داشته. معروف‌ترین شاهد مثال این بحث در آثار او شاید این بیت از یکی از غزل‌های دیوان شمس باشد:

رَستم از این بیت و غزل، ای شَه و سلطانِ ازل

مـفتعلن مـفتعلن مفـتعلن کشت مـرا

یا آنجا که در مثنوی می‌گوید:

قـافيـه‌انـدیشم و دلدار مـن

گویدم مندیش جز دیدار من

یا آن بیت بسیار معروف که نه تنها وزن و قافیه که اساسا امکانات بیان را برای ارائه آنچه در ذهن دارد، ناکارآمد می‌داند:

حرف و صـوت و گفت را بـر هـم زنـم

تا که بی این هر سه با تو دم زنم

مضامین و اندیشه در شعر مولانا

عبدالباقی گولپینارلی در کتاب «مولانا جلال‌الدین؛ زندگی، فلسفه، آثار و گزیده‌ای از آنها» چنین می‌آورد که مولانا در موضو‌ع‌های کهنه و از دور خارج و مضامینی که شاعران آن روزگار دائما و صرفا همان‌ها را بازگویی می‌کردند اندیشه‌اش را اتلاف نمی‌کرد، بلکه می خواست مسائل تازه و مضامین و امرو بدیع را در شعر خود بیان کند. او بر آن بود تا سخنان تازه بگوید و با این کار، طوری این جهان و آن جهان را دچار تحول و تغییر و دگرگونی کند که در حد و اندازه نگنجد».

مولانا بعضی از اشعار خود را می‌سوزاند. وقتی علت این کار را از او پرسیدند، چنین گفت: «از غیب‌الغیب آمدند و باز به غیب بی عیب می‌روند».

تفکیک اشعار نخستین مولانا بسیار دشوار است. در دیوان کبیر شعری‌ست که در سال ۶۵۰ هـجری سروده شده است:

به باد و بـود مـحمد نگـر کـه چـون بـاقیست/ ز بعد ششصدو پنجاه سـخت بنیادست

شعر دیگری است که در ۶۵۴ هـجری برزبان آمده است:

در شب شـنبه‌ای کـه شـد پـنجـم مـاه قـعده را / ششصد و پنجه است و هم هست چهار از سنین

در مجالس سبعه هـم اشـعـاری بـه چشم می خورد. هـمـه ایـن اشـعار از سروده‌های خود مولانا نیست.

از دیدگاه مولانا زبان تنها وسیله ارتباط است. او فراگیری زبان معنی را به همگان توصیه و آنان را به این کار تشویق می‌کند:

مـرد حـجـی هـمره حـاجی طـلب / خـواه هـندو، خـواه ترک و یا عرب

منگر انـدر نـقـش و انـدر رنگ او / بنگـر انـدر عـزم و در آهـنگ او

گر سیاهست او هـم‌آهنگ تُوست / تو سپیدش خـوان کـه هـمرنگِ تـوست

زبان در شعر مولانا

زبان شعر مولانا همان زبان مردم است. زبان عربی او هم در سطحی است که امـروز آن را «عامیانه» می‌نامند. این امر در مورد اشعار یونانی او هم مصداق دارد؛ چرا که آن هم زبان عامیانه قرن هفتم هجری است. وقتی می‌خواهد مطلبی را بیان کند، در پی تعبیر و تفسیر علمی آن نیست. او سعی می‌کند علم را در قالب تمثیل و حمایت به حد و سطح ادراک مردم برساند و آن‌گونه آن را بیان کند. بنابراین خمیرمایه شعر او را باید حکایات و امثال و حکم عامه مردم پنداشت.

سنایی و عطار دو چهره مشهوری هستند که مولانا به نوعی میراث‌دار آنهاست. تأثیر این میراث گرانبها هـم در غزلیات و هـم در مثنوی او بارز و مشهود است. مـولانـا بـه خاطر سـنایی بـا قـانعی طوسی ملک‌الشعرای قونیه با خشونت سخن می گوید و چندبار بـه شـدت او را مورد سرزنش قرار می‌دهد. در غالب بخش‌های مثنوی از سنایی با حرمت و اکرام یاد می‌کند.

رگه‌های تأثیر عطار را هم می‌توان در مثنوی او و در بعضی از غزلیاتش یافت.

طبیعت در شعر مولانا

طبیعت هم یکی دیگر از مضامینی است که مولانا ‌در اشعار خود از آن سخن آورده است. او در بهار شاد و خرم است و در پاییز احساس ناراحتی می‌کند:

بی برگی بستـان بـيـن، كـامد دیِ ديـوانـه/ خـوبان چمن رفتند از بـاغ سـوی خـانه

زردی رخ بستان کز فرقت آن خوبان/ بستان شـده گورستان، زنـدان شـده کـاشانه

ترکان پری‌چهره نک عـزم سـفـر کـردند/ یک یک به سوی قشلق از غارت بیگانه

کِی بـاشـد کـایـن تـرکان از قشـلق بـاز آیـنـد / چون گنج پدید آید زین گوشه ویرانه …

تصاویری که او از بهار ارائه می‌دهد، تصاویری کلیشه‌ای نیست. سخن او،‌ مصداق همان چیزی است که می‌بیند و راجع به آن می‌اندیشد.

عرف و عادات در اشعار او بازتاب دارد. یورش مغولان، حـق عـبور از پل‌ها، نقاشی‌های بینه حمام، عزب‌خانه‌ها، کبوتران نامه‌بر، آسیا، باران، … و خلاصه همه چیز در اشعار او جان می‌گیرد.

تمام عناصر شعر مولانا عناصری مردمی‌اند. در غزلیات او قطعاتی جای دارند که بعضی مصراع‌های آن یونانی است، بعضی ترکی. متخصصان بر این باورند که زبانِ یونانی، ترکی و عربی که مولانا در اشعار خود به کار برده، از همان ویژگی اشـعار فارسی او برخوردارند.

درون‌مایه و ریشه‌های شعر مولانا

آن بخش از شعر مولانا که به نوعی وام‌دار غزلیات اوست، آبشخور شور و هیجان‌های حقیقی بوده و در آنچه به مثنوی تعلق دارد، در فضایی بین تغزل و روایت از یک سو و تا حدی شيوه تحقیق و شیوه تغزل در پیچ و تاب است. غزل مولانا شعر نیست؛ سیـل روح است. طوفان حیات استا. شعله‌وار است و مثل باد می‌غرد، مثل ابر می‌بارد و مثل بحر امواج صاف و تیره را به هم در می‌آمیزد. سیل می‌شود و طوفان می‌شود و بی هیچ توقف تا وادی‌های دور و ساحل‌های بی‌فریاد، تا هر جا روح انسانی تاب تحمل دارد، پیش می‌تازد.

 در پاره‌ای موارد ضمن غزل به نقل قصه می‌پردازد که در شیوه غزل تازگی دارد و طرفه آن است که گاه در غزل نیز مثل مثنوی جوش معانی و تـسلـسل اندیشه‌ها‌، گوینده را از اتمام قصه باز می‌دارد. غزلیات فقط تصویر یک نیمه از حیات معنوی‌ است. نیمه دیگر آن در مثنوی معنوی تصویر می‌شود.

جایگاه موسیقی در شعر مولانا

نقش موسیقی و آهنگ در بسیاری از غزلیات مولانا، نقشی بارز و برجسته تلقی می‌شود. این‌طور به نظر می‌رسد که گوینده در موسیقی به سماع می‌پردازد و حین آن به کشف غزلش دست می‌یابد. جالب این‌جاست که سرچشمـه این آهنگ و وزن موسیقایی را باید موسیقی درون او پنداشت؛ در واقع صدایی که در درون او نغمه سر می‌دهد و بر آن است تا وجود او را با هر صدایی که در عالم وجود دارد و هر نغمه‌ای که از ساز هم‌ساز کائنات برمی‌آید، هماهنگ و یک‌رنگ سازد. موسیقی قبل از غزل در درون او بـه خروش می‌آید و غـزل هـمراه آن می‎شکفد و در وزن و آهنگ می‎آویزد و به اندیشه و احساس او همراه با نغمه و نوای قوال و نایی (نی‌زن) شکل و قالب می‎بخشد. این شکل و قالب را هم گوینده به اقتضای حال خویش، بدون آن‌که به سنت و قاعده معهود شاعران زیاده خود را پایبند نشان دهد، انتخاب می‎کند. در پاره‌ای موارد از تأثیر جوش و التهاب سرشاری که در بیان گوینده هست، شعر چنان بالنده و پویا می‎شود که آن را دیگر «ماورای غزل» باید خواند. عنوان غزل برای آن زیاده پیش پا افتاده به نظر می‌رسد.

برگرفته از :

زندگی‌نامه مولانا جلال‌الدین بلخی رومی؛ دکتر توفیق سبحانی

گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال‌الدین؛ زندگی، فلسفه، ‌آثار و گزیده‌ای از آنها

پله‌پله تا ملاقات خدا، عبدالحسین زرین‌کوب