شمس بعد از تبریز

[ کلیک برای بزرگنمایی ]

سفرهای شمس

بر اساس گزارش‌های افلاکی درمی‌یابیم که شمس بعد از آن‌که تبریز را ترک می‌کند و سوی بغداد، دمش، حلب، قیصریه، آق‌سرا، سیواس، ارزروم و ارزنجان  رهسپار می‌شود. سپهسالار در این باره چیزی نمی‌آورد تا بدانیم کیفیت سفرهای او به چه صورت بوده اما بر این امر تأکید می‌کند که سفر کردن شمس به دور از چشم مردم بود و به‌نحوی خود را از دیدهٔ دیگران می‌پوشاند:

«تا زمان حضرت خداوندگار [مولانا] هیچ آفریده‌‌ای را بر حال او اطلاعی نبود، و الحالة هذه هیچ کس را بر حقایق اسرار او وقوف نخواهد بود. پیوسته در کتم کرامات بودی و از خلق و شهرت خود را پنهان داشتی. به طریقه و لباس تُجّار بود. به هر شهر که رفتی در کاروانسراها نزول کردی و کلید محکم بر در نهادی، و در اندرون به غیر حصیر نبودی.

تدریس قرآن و عملگی

در آن دوران، این مرتبه و جایگاه اجتماعی و به‌نوعی شغل مسافر بود که اقامتگاه او را تعیین می‌کرد. جای اقامت و اتراق بازرگانان غالبا در کاروانسراها بود در حالی‌که دانشمندان بیشتر در مدرسه سکنی می‌گزیدند. این میان از قاضی‌ها هم دعوت می‌شد در خانه قاضی آن شهر اقامت کرده و صوفیان هم در خانقاه‌ها و خلوت‌خانه‌های آن مستقر می‌شدند. پذیرایی از مهمانان در خانقاه‌ها غالبا رایگان بود، اما شمس وقتی در کاروانسرایی سکنی می‌گزید، ناچار بود هزینهٔ مکان و غذای خود را پرداخت کند. او با آن‌که چندان اهل غذا خوردن نبود و پیش می‌آمد که چندین روز را بدون غذا بگذراند، اما باید به دنبال منبعی برای درآمد می‌بود. اگر قرار بود مدت زمان زیادی در جایی بماند، به کار آموزش قرائت قرآن به کودکان در مکتب می‌پرداخت. او در این زمینه شیوه‌ای مختص خود ابداع کرده بود که طی آن قرآن را ظرف سه ماه به شاگردان یاد می‌داد. از آن طرف هم اگر قرار بود مدت کوتاهی در جایی مستقر شود، «شلوار بند بافتی و معیشت از آنجا فرمودی».هم در یادداشت‌های افلاکی و هم سپهسالار به این مقوله اشاره شده که شمس در روزگار جوانی‌اش در گمنامی به کار مشاقی یا عملگی ساختمان می‌پر‌داخت. خود شمس چنین می‌گوید که وقتی در ارزنجان بود می‌خواسته عملگی کند اما از آنجا که بیش از اندازه جلوی خود را در غذا خوردن گرفته بود، بسیار ناتوان و ضعیف شده بود و به نظر می‌آمد که از پس کارهای سنگین برنمی‌آید. بنابراین کسی او را برای عملگی قبول نمی‌کرد و نمی‌پذیرفت. 

نام بسیاری از صوفیان خود نشانهٔ آن است که از طبقهٔ صنعتگر و کارگر و یا تبار بازرگانان بوده‌اند؛ از آن جمله است بوبکر کتّانی (کتان‌باف)، محمدعلی قصاب، خیر نسّاج (پارچه‌باف)، فریدالدین عطار (داروفروش) و ابوبکر سله‌باف که پیرِ خود شمس بود. پُرواضح است که اینان از مخالفان گدایی بودند و احتمال قریب به یقین کار یَدی را از مشاغل حکومتی و دولتی کاری به مراتب آبرومنداته‌تر برمی‌شمردند. مکتب‌داری در آن روزگار نیز مانند امروز شغلی عادی تلقی می‌شد. شمس در جایی به شیخ ابراهیم که خودش از نخستین هواخواهان بهاء‌الدین و مولانا بوده چنین می‌گوید:

… به کتاب می‌آمدی؛ مرا معلمی می دیدی. الاّ بسیار است که کسی در ناشناخت خدمتی کند.

منابع:

1.افلاکی، ش‌ا. (1396): مناقب العارفین؛ توفیق ه. سبحانی

2.دین لوییس، ف. (1384)، مولانا دیروز تا امروز، شرق تا غرب؛ حسن لاهوتی